مراسم نخستین سالگرد شهادت شهید سید حسن نصرالله در مشهد برگزار شد + فیلم (۸ مهر ۱۴۰۴) نماینده سابق مقام معظم رهبری در سوریه: جامعه باید با شهدا زندگی کند + فیلم یادواره شهدا فرصتی برای جلوگیری از تحریف تاریخ انقلاب است مراسم اختتامیه یادواره شهدای گوهرشاد، حرم مطهر رضوی، مکه و منا برای نخستین‌بار در مشهد برگزار شد (۸ مهر ۱۴۰۴) یک شیشه مربای دل‌تنگی زینت‌هایی که بلای جان شده‌اند | درباره کتاب «آرایش و زینت» خادمان زلال رضوان در حرم مطهر امام‌رضا(ع) تقدیر شدند سردار کارگر: جنگ ۱۲ روزه آموزه‌های زیادی برای ایران و جهان به همراه داشت ساخت مساجدی سازگار با محیط زیست در اندونزی جانبازان بی‌پرونده، ترکش‌های بی‌درصد! ارائه وام مسکن به ایثارگران در روزهای آینده + رقم وام کتاب جامع اشعار عاشورایی برای مداحان اهل بیت(ع) حکم شرعی شستن لباس نجس در ماشین لباس‌شویی چیست؟ مراسم بزرگداشت سالگرد شهادت آیت‌الله هاشمی‌نژاد در مشهد برگزار می‌شود(۱۰ مهرماه ۱۴۰۴) کربلا در آستانه ایام فاطمیه سیاهپوش شد اعلام ویژه‌برنامه‌های سالروز میلاد امام حسن عسکری(ع) در حرم مطهر امام‌رضا(ع) تشکیل ۵ کمیته تخصصی برای برگزاری اجلاس بین‌المللی پیرغلامان حسینی در مشهد تعویض فرش‌های حرم مطهر امام‌حسین(ع) مادر شهیدان «حسینی‌مزینانی» پس از سال‌ها صبوری به ۳ فرزند شهیدش پیوست برگزاری نخستین همایش ملی «حقوق و کرامت انسان در سیره سیاسی ـ اجتماعی حضرت امام‌رضا(ع)» در مشهد
سرخط خبرها

یادی از شهید مهندس حمیدرضا شریف‌الحسینی | نخبه‌ای که شهید خاک وطن شد

  • کد خبر: ۳۵۲۳۹۰
  • ۲۸ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۶
یادی از شهید مهندس حمیدرضا شریف‌الحسینی | نخبه‌ای که شهید خاک وطن شد
یادی از شهید مهندس حمیدرضا شریف‌الحسینی که الگوی نسل امروز است.

به گزارش شهرآرانیوز؛ 

یکم/ دوراهی ماندن و رفتن

طاهره خانم، یک مشت اسپند از توی کاسه برداشت، یک بار دور سر حمیدرضایش گرداند و بعد ریخت روی زغال‌های گرگرفته. چشم‌های مادر برق می‌زد. حمیدرضا، مزد زحماتش را گرفته بود. مادر خودش شاهد بود پسرش پابه‌پای فعالیت‌های انقلابی، چشم از درس و مشق و دفتر و کتاب برنمی‌داشت. اسمش توی روزنامه اعلام نتایج آمده بود.

یک دانه پسر است و مابین خواهرها، جور دیگری عزیز است. حمیدرضا، چیزی نمی‌گوید. ته دلش خوشحال است، اما این تمام آنچه دلش می‌خواهد نیست. از یک طرف فرصت تحصیل در دانشگاه مهندسی مشهد را دارد و از طرفی پیشنهاد بورسیه ادامه تحصیل در خارج از کشور دل هر جوانی شبیه به او را می‌لرزاند.

می‌گوید: «مدرک مهندسی را به همه می‌دهند. آدم باید برود وسط میدان. من دلم عین این اسپند روی آتش، قرار ندارد. فردای مملکت نامعلوم است. سرنوشت انقلاب پیدا نیست. توی این گیرودار، هست و نیستم را بگذارم بروم خارج کشور، خاک زمین بیگانه را زیرورو کنم؟ فرداروز، چه کسی دل‌سوزتر از فرزندان این آب‌و‌خاک پیدا می‌شود که به فکر سازندگی‌اش باشد. من نباشم، رفیقم نباشد، آن دیگری، همه چمدان ببندیم برویم آن‌ور آب، پدر و مادرهایمان می‌مانند با زمین‌های بایری که تا چشم کار می‌کند، بیابان است...»

یادی از شهید مهندس حمیدرضا شریف‌الحسینی | نخبه‌ای که شهید خاک وطن شد

دوم/ پای پل خیبر

دکتر هم مثل سوسن خانم فکر می‌کرد. حمیدرضا، مدتی می‌شد محمد را وقت سرفه کردن از خودش دور می‌کرد. از فاو که برگشته بود، حال و روز بی‌رمقی داشت. سرفه‌هایش دنباله‌دار بود. سینه‌اش به خس‌خس می‌افتاد. عرق به پیشانی‌اش می‌نشست. دکتر احتمال می‌داد حمیدرضا شیمیایی شده باشد.

خانواده‌اش فکر می‌کردند، جایی دورتر از خاکریزها، دارد سر پروژه‌های عمرانی فعالیت می‌کند، اما برای بمب‌های شیمیایی وقت فرود، فرقی نداشت روی سر چه کسی پایین آیند. مهندس شریف‌الحسینی هم به شمار شیمیایی‌های جبهه پیوسته بود. درست پای پل خیبر. چه کسی فکرش را می‌کرد، نخبه دیروز دانشکده مهندسی که تنها یک گام تا بورسیه‌شدن فاصله داشت، حالا درگیر جنگ با جنایات صدام شود و عوض نشستن توی شرکت‌های عمرانی و عقد قرارداد، در دل مناطق جنگی به فکر اتمام پروژه‌های نظامی‌اش باشد؟

می‌شد حالا با سوسن خانم و محمد کوچکش در یکی از شهر‌های اروپایی یا امریکایی، در نهایت آرامش و امنیت، مشغول کار بر روی یکی از پروژه‌های بزرگ دانشگاهی باشد، اما حالا با لباس خاکی سپاه، زیر آتش بعثی‌ها داشت نقشه‌های پل و بیمارستان صحرایی طراحی می‌کرد. او، پای انتخابش نشسته بود. با سری افراشته و قلبی مطمئن. وطن، پاره تن حمیدرضا بود.

یادی از شهید مهندس حمیدرضا شریف‌الحسینی | نخبه‌ای که شهید خاک وطن شد

سوم/ خاک و خاکستر

زمستان سال ۱۳۶۵ بود. حمیدرضا نشسته بود توی خانه داشت قالب‌های صابون را برای سوسن خانم رنده می‌کرد. سوسن، برای دومین بار، باردار بود. دل توی دل هیچ‌کدامشان نبود. این مابین، نی نی نگاه طاهره خانم، می‌لرزید. هنوز دو فصل مانده به آمدن بچه. این همه عجله برای چیست؟ چرا یخچال فریزر خانه را پر کرده؟

شیشه و پستانک و لباس بچگانه که تمام نمی‌شود، چرا جوری خرید کرده انگار فرصت دیگری باقی نمانده؟ فکر و خیال، چنگ انداخته بود به دل سوسن خانم و دقیقه‌ای یک بار شیطان را لعنت می‌کرد و با خودش می‌گفت که چیزی نیست و این کار‌ها لابد از فرط خوشحالی و هیجان است، اما کسی توی دلش نشسته بود و می‌گفت، حمیدرضا شکل همیشه نیست. آن روز، حمیدرضا با تمام اعضای خانواده دیده‌بوسی کرد. خواهر‌ها را در آغوش گرفت. روی ماه مادرش را بوسید. 

سر به شانه‌های پدر گذاشت و پرواز کرد سمت جنوب. چند روز بعد، درست بیست شب پس از شب یلدا، حمیدرضا در اثنای عملیات کربلای ۵، هنگامی که داشت برای بازدید به سمت پروژه‌های جهادسازندگی می‌رفت، زیر باران بمب‌های خوشه‌ای جنگنده‌های عراقی، تن را به خاک وطن بخشید و پرواز کرد؛ و اگر انگشتر فیروزه و انگشتر ازدواجش نبود، به سختی می‌شد پیکرش را شناسایی کرد.

چهارم/ تمثالی که دیگر نیست

از صورتی که بار‌ها زیر آفتاب تند جبهه‌های جنوب سوخته بود، تمثالی ماند که سال‌ها بعد بر دیوار یکی از خیابان‌های شهر (بولوار خیام) به مهربانی لبخند می‌زد تا اینکه چند روز پیش، بدون هماهنگی با خانواده شهید از روی دیوار پاک شد. دیوار ساختمانی که به ظاهر، ساختمان یک دبیرستان نخبه‌پرور را دربرگرفته است، غافل از آنکه تمثال شهدایی نظیر مهندس حمیدرضا شریف‌الحسینی، نافذترین شعار‌های مصور این شهرند.

شهدایی که در زمانه خودشان، نخبگان بی‌منت و سر‌به‌زیری بودند که خاک وطن را به خدمت در سرزمین‌های بیگانه ترجیح داده بودند. حالا کدام جمله، کدام بیت، قدر نگاه عمیق و لبخند خالصانه شهید شریف‌الحسینی می‌تواند از نسل سوم پس از انقلاب، دانشمندانی تربیت کند که در دوراهی غربت و وطن، لذت خدمت به مام وطن را انتخاب کنند؟

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->